روزقسمت بود .خدا هستی راقسمت می کرد.خداوند گفت :
-چیزی ازمن بخواهید .هرچه که باشد،شماراخواهم داد. سهم تان را ازهستی طلب کنید؛زیراخدابسیاربخشنده است.هرکه آمدچیزی خواست ؛یکی بالی برای پریدن ،دیگری پایی برای دویدن.یکی جثه بزرگی خواست ویکی چشمان تیز ،یکی دریا راانتخاب کردویکی آسمان را.......
دراین میان،کرم کوچک جلوآمد وبه خدا گفت :
-من چیززیادی نمی خواهم ؛نه چشمان تیزبین،نه جثه ای بزرگ،نه بالی ونه پایی،نه آسمان ونه دریایی.تنهاکمی ازخودت رابه من بده.خداگفت :
-آن که نوری باخود دارد،بزرگ است؛حتی اگر به قدرذره ای باشد.توحالا همان خورشیدی که گاهی زیربرگی کوچک پنهان می شوی........ورو به دیگران گفت :ای کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین راخواست ؛زیرا که ازخدا جزخدانبایدخواست.هزاران سال است که کرم شب تاب روی دامن هستی می تابد.وقتی ستاره ای نیست ،چراغ کرم شب تاب روشن است وکسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن رابه کرم کوچک بخشیده است
پیام داستان:خداوند آن قدربخشنده ومهربان است که درهرفرصتی وبی هیچ شرطی ،نعمت هایش رابه موجودات عطا کرده است واین بخشندگی راادامه می دهد .خداوند به بنده می گوید،تو بندگی کن همه چیز مال تو ؛حتی من
از همه ی عزیزان بزرگوار دراین روز های عزیز ایام فاطمیه التماس دعا ویژه دارم وازصمیم قلبم برای همه ی عزیزان از خداوند بخشنده ومهربان نورخدایی خواستارم.