باخبر بودن موسی بن جعفر از ضمیر اشخاص
شفیق بلخی نقل می کند: در سال صد و چهل و نُه، عزم رفتن به مکه کردم. هنگامی که به قادسیه رسیدم، جوانی خوش سیما دیدم که از قافله کناره گیری کرده بود. با خود اندیشیدم: حتماً این جوان از فرقه صوفیه است و می خواهد از توشه قافله استفاده کند و سپس بگریزد. می روم و او را سرزنش می کنم؛ شاید که پشیمان شود. هنگامی که به او نزدیک شدم نگاهی به من کرد و گفت: ای شفیق، نشنیده ای که خدا فرموده است: «اجتناب کنید از بسیاری از گمان ها که گناه است؟»این سخن را گفت و از نظر ناپدید شد. با خود گفتم: این شخص نام مرا گفت و به آنچه در خاطر من گذشته بود آگاه بود؛ حتماً از صالحان است. هرچه جست وجو کردم او را نیافتم. در منزلی به نام «واقصه» دیدم به نماز ایستاده است؛ در حالی که اشک از چشمانش فرو می ریزد. با خود گفتم می روم و از او طلب عفو می کنم. پس از آنکه صحبتی کرده باشم، رو به من کرد و گفت: ای شفیق، خداوند فرموده است: «من بخشنده ام کسی را که توبه کند و ایمان آورد و عمل نیکو انجام دهد.» سپس برخاست و من را تنها گذاشت. با خود گفتم او از اَبدال است؛ به سبب آنکه دو بار از آنچه در ذهن من گذشت خبر داد. به منزل «زباله» که رسیدیم دیدم که در کنار چاهی ایستاده است و ظرفی در دست دارد و می خواهد از چاه آب بردارد. ناگهان ظرفی که در دستش بود به چاه افتاد. در آن هنگام رو به سوی آسمان کرد و گفت: تویی سیرابی من هرگاه تشنه شوم و تویی سیری طعام من هرگاه گرسنه شوم بارالها جز این ظرف ندارم.
ناگهان دیدم که آب چاه آن قدر بالا آمد که او دستش را دراز کرد و ظرف را برداشت و از آب پر کرد و مشغول گرفتن وضو شد. سپس چهار رکعت نماز به جای آورد. هنگامی که از نماز فارغ شد از ریگ هایی که در صحرا بود مشتی برداشت و در ظرف ریخت و از آن آشامید. پیش رفتم و سلام کردم و گفتم از نعمتی که حق تعالی به تو عطا کرده به من نیز بچشان. فرمود نعمت الهی ظاهر و باطن ما را فراگرفته است و انعام او همیشگی است و تنها با نیت و اخلاص پاک می توان از آن بهره مند شد سپس کوزه را به من داد. هنگامی که نوشیدم هرگز شربتی به آن گوارایی ننوشیده بودم. دیگر تا مکه ایشان را ندیدم. در مکه هنگام طواف آن جوان را دیدم که مشغول انجام دادن طواف است در حالی که افراد بسیاری پیرامون او جمع شده بودند از شخصی پرسیدم این فرد چه کسی است؟ گفت او موسی بن جعفر است.