ادبیات هر جامعه نشانه ای از هویت ملی و فرهنگی آن جامعه دارد. مثلا سرزمین ایران و جامعه ی ایرانی با آثار ادبی بزرگی مثل دیوان حافظ، شاهنامه ی فردوسی،بوستان و گلستان سعدی ،مثنوی مولوی و نظیر اینها ارتباط عمیقی دارد.
	
	اول باید دید، ادبیات شامل چه شاخه هایی است و بعد به نقش هر شاخه و ضرورت مطالعه آنها پرداخت . بهتر است ادبیات را به دو بخش ادبیات کهن و ادبیات جدید تقسیم کنیم. ادبیات کهن بیشتر درباره ی موضوعات کلی بشری و حقایق بزرگ زندگی است.
	
	موضوعاتی نظیرعشق، خدا ، روح،  نفس، اخلاق، تربیت، دین، خیر و شر، انسانیت،خصلت های قهرمانی و نظیر اینها.اما ادبیات جدید اغلب وارد جزئیات شده و برش هایی از زندگی را مورد تجربه و نگرش تیزبینانه قرار می دهد.مثلا ادبیات گذشته بیشتر شامل قصه،افسانه،حکایات و نصایح،تربیت نفس،غلبه خیر بر شر، پرورش روح قهرمانی و حماسی، مردانگی و آزادگی بوده،درحالی که ادبیات جدید بیشتر به واقعیت ها ، خلاقیت و تخیل و آفرینش های ذهنی، تفسیر واقعیت، عصیان و مبارزه با آداب فرهنگی و عرف و اخلاق،پرداختن به ریشه های خیر و شر و توجه به فلسفه و روان شناسی و جامعه شناسی و هنر و تمام ابعاد وجود انسان کنار اخلاق و دین می پردازد. در ادبیات جدید،رمان جای افسانه را گرفته و همین طور داستان کوتاه در برابر حکایات عرض وجود می کند.
	اسرار ازل را نه تودانی و نه من                            حل این معمای نه تو خوانی ونه من
	
	
	
	هست از پس پرده گفتگوی من و تو                         چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
	
	
	
	و یا مثنوی های مولوی و حتی یک بیت از یک شعر او می تواند در خاطر برای همیشه حک شود:
	
	
	
	هان که اسرافیل عصری ای عزیز                        رستخیزی کن تو پیش از رستخیز