صفحه اصلی محتوای آموزشی مشاهده محتوای آموزشی

 
حکایت مارگیر بغداد

حكایت مارگیر بغداد

مارگیری در زمستان به كوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف اژدهای بزرگ مرده ای دید. خیلی ترسید، اما تصمیم گرفت آن را به شهر بغداد بیاورد تا مردم تعجب كنند، و بگوید كه اژدها را من با زحمت گرفته ام و خطر بزرگی را از سر راه مردم برداشته ام و پول از مردم بگیرد. او اژدها را كشان كشان ، تا بغداد آورد. همه فكر می كردند كه اژدها مرده است. اما اژدها زنده بود ولی در سرما یخ زده بود و مانند اژدهای مرده بی حركت بود. دنیا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بیجان است اما در باطن زنده و دارای روح است.

مارگیر به كنار رودخانه بغداد آمد تا اژدها را به نمایش بگذارد، مردم از هر طرف دور از جمع شدند، او منتظر بود تا جمعیت بیشتری بیایند و او بتواند پول بیشتری بگیرد. اژدها را زیر فرش و پلاس پنهان كرده بود و برای احتیاط آن را با طناب محكم بسته بود. هوا گرم شد و آفتابِ عراق، اژدها را گرم كرد یخ های تن اژدها باز شد، اژدها تكان خورد، مردم ترسیدند، و فرار كردند، اژدها طناب ها را پاره كرد و از زیر پلاس ها بیرون آمد، و به مردم حمله برد. مردم زیادی در هنگام فرار زیر دست و پا كشته شدند. مارگیر از ترس برجا خشك شد و از كار خود پشیمان گشت. ناگهان اژدها مارگیر را یك لقمه كرد و خورد. آنگاه دور درخت پیچید تا استخوان های مرد در شكم اژدها خُرد شود.

مثنوی معنوی

نظر دهید . . .           نظرات کاربران