بچهها دروغگویی را زمانی یاد میگیرند که شما وعدههایتان را عملی نمیکنید و آن را به دست فراموشی میسپارید؛ دقیقاً همان وقتی که میگویید کودک است و نمیفهمد!
مرد روی مبل دراز کشیده، خسته است و کمی سر درد دارد. آن طرف تر کودک با اسباب بازیهای موزیکال سرگرم است. مرد که دیگر تحمل سر و صداهای بازی فرزندش را ندارد؛ میگوید: «عزیزم! بابا خسته است اگه امشب بازی تو تموم کنی قول می دم فردا زود از سرکار بیام و ببرمت پارک...» صدای اسباب بازی کودک قطع میشود. روز بعد فرا میرسد؛ ساعت از نه شب گذشته و کودک هنوز منتظر پدر است؛ اما خبری از او نیست...
وعده دروغ چیست؟
حتماً برای شما هم اتفاق افتاده است که در زمان و مکانی خاص به برادر، خواهر یا حتی پدر و مادر دروغ گفتهاید؛ هنگامی که آنها متوجه کذب شما شدهاند با خنده و یک عذر خواهی خیلی ابتدایی آن را فیصله دادهاید. شاید به همین خاطر باشد که اکثر ما با همین تفکر به راحتی وعدهای به کودکمان میدهیم و آن را هرگز عملی نمیکنیم.
زمانی که به فرزندتان میگویید: «امشب زود میآیم خانه تا ببرمت پارک.» یا «درباره درسها با معلمت حرف میزنم.» او به شما اعتماد میکند و منتظر موعد مقرر میماند؛ زمانی که وعدهتان محقق نشود اعتماد وی نسبت به شما سلب میشود. اگر این اتفاق چندین و چند مرتبه تکرار شود دیگر حنای شما برای او رنگ نخواهد داشت و فهم این مطلب که چرا به حرفهایتان بی توجه است و گوش نمیدهد سادهتر میشود؛ چون شما هیچ وقت صادق نبودید. با چنین رفتاری او میداند وعدههای شما دروغ است و اتفاقی نخواهد افتاد.
بگذارید برایتان داستان مردی را تعریف کنم که به اتفاق خانوادهاش به پارک رفته بود و در حالی که به شیطنت و بازی بچهها نگاه میکرد متوجه دخترک چهار سالهای شد که با فاصله اندکی از والدینش به او نگاه میکند. مرد به کودک اشاره میکند که به سمت او برود اما دخترک ایستاده است و از جایش تکان نمیخورد؟ بعد از چند بار تکرار مرد ناگهان دست خالیاش را مشت میکند. کودک با این احساس که وی در مشتش چیزی برای او دارد به سمتش میرود. پدر دخترک که دورادور مواظبش بوده با سرعت شکلاتی را مخفیانه در مشت مرد میگذارد. بچه شکلات را میگیرد و میرود؛ پدر به مرد میگوید: «وقتی مشتت را باز میکردی، او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده؛ کار تو باعث میگشت که بچه، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند.»
وعده دروغ ندهید