
از آینه که نگاه کردم هنوز نگاهم میکرد
با پرسشی محزون در چشمانش ،
که چرا نخریدم ؟!
دو هزار تومان ، برای هفت شاخه گل رز ؟!
اعداد چراغ قرمز به سرعت کم
می شدند و او نگران می گفت :
خانم بخرید لطفا ، الان سبز میشه
من در انتظار سبز شدن چراغ بودم
و پسرک گل فروش ، نگران آن!
چرا باور نکردم که شاد کردن یک دل و بدست آوردن
هفت شاخه گل ، دو هزار تومان می ارزد !
شاید ، بهای یک لبخند را نمی دانم .
۳ و ۲ و ۱ و...
چراغ که سبز شد ، حرکت کردم
رفتم تا بمانم پشت چراغ قرمز بعدی...